لژیونلا

خاطرات پزشکی

لژیونلا

خاطرات پزشکی

برای دکتر اصغر پیرزاده

طفل کوچکم... مانده ام که قلب کوچکت، چگونه گنجایش این درد را خواهد داشت؟ دستان کوچکت تا کی به انتظار گرمای دستان پدر خواهد ماند؟چشمان زیبایت تا کی به امید دیدن لبخند پر مهر پدر، به در خانه خیره خواهند ماند؟

طفل کوچکم... میدانم که نمیدانی... نمیدانی که به کدامین گناه قلب پدر را دریدند ...نمیدانی چگونه بطن و دهلیزش را با هم یکی کردند... نمیدانی.... نمیدانی چه شبها بر بالین بیمارش تا سپیده بیدار ماند... نه تنها تو، بلکه فرزند خود بیمار هم این را ندانست. چون او در خواب ناز بود. خواب روزی را میدید که برای خودش مردی شده و برای اثبات مردانگیش با خود چاقو حمل میکند. نه!... چاقو برای او افت دارد! قمه بهتر است. قمه برمیدارد و عربده میکشد و محبت پدر تو را با سردی فولاد  جواب میدهد...

وقتی از خواب بیدار میشود، همه جا را سرخ میبیند... فرش قرمز زیر پاهای پدرت پهن کرده اند. و پدرت با همان لبخند همیشگی روی این فرش جان میدهد.

طفل کوچکم... چشمان زیبایت را ببند تا زشتیها را نبینی... پلیدیهایی که در جای جای سرزمینت و در کنج مغزهای پوسیده خانه کرده اند را نبینی... آسوده بخواب. ناله مکن که بزرگترها هم  خوابیده اند، مبادا ازخواب شیرین بیدارشان کنی.

_____________________________________________________

همکلاسی دوره پزشکی ام، دکتر اصغر پیرزاده، فوق تخصص خون و انکولوژی امروز با ضربات چاقوی فرزند ۱۷ ساله یکی از بیمارانش، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

نظرات 5 + ارسال نظر
تارا پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 12:15

ایکاش اول حقیقت مراجرا رو بدونیم چی به چی بوده بعد شروع به قضاوت و اظهار نظر کنیم.

بندباز جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 18:05 http://dbandbaz.blogfa.com/

http://www.tahlilrooz.net/?p=1845
من این مطلب رو در خصوص قتل ایشون خوندم امروز و واقعا متاسفم... هر چند که اصلا نمی دونم باید چه کرد؟ و چه می شود کرد جز اطلاع رسانی؟!

متاسفانه هیچ

رها شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 01:51 http://razhaye-man. blogfa.com

منم شنیدم. واقعا چی ب چی شده؟؟؟؟ طفلکی جوون بوده ها
آخه چرا اینطور شد؟؟؟

دکتر مرد بسیار متین و باشخصیتی بود.
روحش شاد و بهشت جاودان جایگاهش باد.

آزیتا جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 17:24

دکتر همکلاسی شما بوده؟! امروز که شنیدم گریه کردم به حال ما و جامعه مون.

بله.... همکلاسی و همگروهی بودیم.

ربولی حسن کور جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 00:39 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اونقدر حرفهای ضد و نقیض شنیدم در این مورد که دیگه واقعا نمیدونم جریان چی بوده؟

ما هم منتظر خبر موثق هستیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.